بچه های ناپدریمو میگم اومدن اینجا خونه پدرشون ( من تک بچم با مادرم و ناپدریم زندگی میکنیم بابام فوت شده بچگیام)
اصلا اینا ک میان من دلم میخواد خودکشی کنم جاییم ندارم ک برم
تازه هنوز نرسیدن خونه، باباشون رفته دنبالشون منه بدبختم باید صبح پاشم برم سرکار الان دست ب سینه منتظر نشستم شاهزاده ها وارد شن شام کوفت کنم اه مامانمم نمیذاره تا نیومدن غذا بخورم ای خدا چقدر من مظلوم و بدبختم
ساعت ۱۰ونیم شب؟
خواهر و برادر تنی هم بودید باید صبر می کردید همه برسند.
انرژی منفی به خودت وارد نکن
خونه پدرشونه و بیشتر از تو حق اوناست ناسپاسی نکنی دختر خوبی باش قدر دان و مودب باش اونا هم گناه دارن به این فکر کن که نمی تونن هر وقت که دلشون می خواد و دلشون گرفت بیان و برن نمی تونن با وجود شما واقعا تو خونه پدریشون راحت باشن به غیر همه اینا دیدن تو اونجا دقیقا جایی که اونا باید باشن به اندازه کافی برای اونا سخت هست
کلی بخوام بگم خدا اونا رو زده تو دیگه بی خیال شو بذار برای یه مدت کوتاهم که شده خونه پدرشون یا بهتره بگم تو خونه خودشون بهشون خوش بگذره و احساس ارامش کنند
افرین دختر خوب
چرا تو هم حق داری اما هم من میدونم هم تو میدونی که اونا هر روز و هر ساعت اونجا نیستن
باید خودتو وقف بدی با شرایط چون اینطوری هم خودتو اذیت می کنی هم اونا رو حالا چند روزی آرامشم نداشته باشی به جایی بر نمی خوره
ببین اینطوری فکر کن بهش اونا که نمی تونن یهو ناپدید بشن از رو سطح زمین صرفا چون تو ارامش نداری در کنارشون
ببین عزیزم خودتو بذار جاشون اگر شرایط بر عکس بود اگر اونا با مادر و پدر خوندت زندگی می‌کردن و تو مجبور بودی برای دیدن مادرت تو رفت و آمد باشی چه حالی داشتی و دوست داشتی چطور باهات رفتار کنن پس خوبه انصاف داشته باشیم
مهمون داره میاد خونتون جدا از اینکه چین و کین چرا نباید از بابتش خوشحال باشی خوشحال باش لذتشو ببر تو ناراحت باشی و مدام حرص بخوری عصبی باشی چه فایده ای داره جز اذیت کردن خودت به اونا چی میشه
تمام این حسا رو بریز دور به خودت تلقینشون نکن تو خوبی همه چی خوبه مهمونم داریم و قراره کلی خوشبگذره
