من یک دوست صمیمی داشتم خیلی دختر خوبی بود از راهنمایی باهم بودیم دیگه چندساله ازدواج کرده بود شهر دیگه فقط تلفنی باهم ارتباط داشتیم بعد امسال تصمیم گرفتیم باهم بریم سفر شوهر هامون همو نمیشناختن برای همین مارو دعوت مردم خونشون که همو بشناسند ماهم رفتیم دو کیلو رولت بردیم اونا هم پذیرایی عالی کردن همه چیز مفصل میگم که ناحقی نشه برای شام قیمه و گوشت بره کباب با سالاد و زیتون و نوشابه و ترشی .میوه هم موز هلو انجیری شلیل انگور لیمو شیرین و سیب بود به تعداد زیاد مثلا هفت هشت نفر بودیم با بچه ها شاید ده کیلو میوه رو میز بود اندازه دو کیلو هم پسته و بادام و گردو گذاشت جلومون تا 12شبم اونجا بودیم کاکایو و رولت لواشک و اینا هم آورد خلاصه خیلی مفصل پذیرایی کرد و با بچه هام هم خیلی خوب بودن یا دست لباس هم در حد پانصد ششصد برا دخترم خریدم کادو دادن دوستم وشوهرش هم خیلی تحویل گرفتن جوری که شوهرم روش نمیشد بیاد خونشون بخاطر من اومد اما اونجا که اومد راضی بود و راحت شد بعد شوهرم گفت من شنبه میخام برم مسافرت شمال اونا هم گفتن نه دوشنبه بریم شوهرم با این زیاد فرصت نداشت و چند روز دیگه کارش شروع میشد بخاطر اونا قبول کرد بعد دوشنبه شد دوستم گفت ی روز دیگه صبر کنید ماه هنوز کارمون جور نشده منم ب شوهرم گفتم قبول کرد خلاصه روز سه شنبه قرار بود ساعت هفت هشت صبح راه بیفتیم چون شهر ما خیلی گرمه جنوبیم شوهرم گفت تا برسیم به خرم آباد ظهر میشه که دیگه اونجا خنکه آقا این دوستم خوابیدن و تا یک ظهر نیومدن و بخاطر اونا سفر ما ظهر شروع شد دیگه شب رسیدیم الیگودرز اینم بگم پشت سر ما نمیومدن و همش توقف میکردن یبار برا خرید یبار برا مغازه بیار برا دسشویی کذماهی وایسی بزنیم کنار برا اونا و این باعث شد شوهرم عصبی بشه از دستشون اما هیچی نگفت خلاصه شب موندیم آبشار بیشه و فردا حرکت کردیم قزوین دوباره همین کارو کردم همش تو راه توقف میکردن دیر میومدن و دوباره شب موندیم قزوین ما کلا ویلا میگرفتیم آشپزی هم من میکردم ظرف هارو دوستم میشست بعد اونا چادر هم آورده بودن شوهرم گفت یه روز حداقل بریم چادر چیه همش ویلا اونا هم گفتن باشه اما نکردن بعد فرداش راه افتادیم ماسال بازم اونا بدون اینکه به ما بکن میرفتم خرید خوب نمیزتشتن ی جایی ساکن بشیم بعد برن خرید و همش مارو گم میکردن خلاصه شب رسیدیم ماسال دیگه شوهرم کلافه شد گفت این چه مسافرتی که همش باید تو جاده باشیم شبم بریم ویلا تا ظهر خوب اگه اینقدر تو راه نمونن زودتر به مقصد میرسیم و میگردیم طبیعت رو تا اینجا همه چیز خوب بود فرداش اونا تو برنامه جاجیگا یک کلبه گرفتن تو اولسبلنگا راهشم طولانی بود و مسیرو بلد نبودن شهباز پا تا نوک قله با ماشین رفتیم تو اون ترافیک و برگشتیم تا کلبه پیدا کردن آنتن هم نبود خیلی بد بود اونجا که رسیدیم باید بیست دقیقه پیاده روی میرفتیم