صبح تا دیر موقع خوابیدیم بعد داداشم رفت نون بربری گرفت اومد. نون تازه بود و چون هم دیشب کم شام خورده بودیم هم صبح دیر پا شده بودیم همه گشنه بودیم. حسابی صبحونه مفصل خوردیم. خواهر کوچیکم اما بیشتر از همه مون خورد. زیاده روی کرد فک کنم. حالش ناجور شد. تا دو ساعت تپش قلب داشت. بدنش سست شد. حال نداشت پا بشه دو قدم راه بره. خیلی ترسیدیم بخاطر یه صبحونه آخههه