از روز اول ب من و خونوادم بی احترامی میکرد با پذیرایی نکردن درست و حتی تعارف نکردن ساده الان یادم میاد چرا انقد ...بودم باید توهمون نامزدی تمومش میکردم ..خیلی اشتباه کردم کل زندگیم همش حرص خوردم اصلا مشکلاتم با شوهرم هم مقصر اونه نمیبخشمش و برعکس این همه ناراحتی من باهاش مهربون برخورد کردم و سکوت و لبخند بدتر پذیرایی بیشتر الان دو ساله که دیگه تنها دعوتش نمیکنم فقط با خانوادم قبلا زیاد این کارو میکردم ولی چون فقط منو با بچه های دیگه پذیرایی میکنه و تنها هم برم دریغ از ی چایی حتی دیگه دعوت نمیکنم ..
ذهنم رو مشغول کرده و عذابم میده جلوی بقیه خوبه ولی تنها بی محلی بی توجهی و فهمیدم حتی برای شوهرم هم نمیاره ..ینی اونم دوس نداره زیاد نسبت ب بقیه مخصوصا برادرشوهرم برای اون دپساعت قبل اومدنش میوه اماده میکنه که از سر کار اومد بخوره
دیگه تحملشوندارم واقعا زیرپوستی خیلی بهم بد کردهو تحقیر کرده جوری که بگم میگه نه بادم نبود و بهانه