من باردارم النگو هارو در اوردم که توی ماه های بالاتر که ورم میکنم اذیتم نکنه
بدون اطلاع به من ۱۴ تا از النگو رو داده به برادرشوهرم بعد جاریم دست به طلاهاش نزده
منم زنگ زدم برادرشوهرم خیلی هم نگران شد همش میگفت تروخدا بگوببینم چیشده این وقت شب زنگ زدی.
شوهرمم با صدام از خواب بیدار شد و نشسته بود رو مبل فقط نگام میکرد
گفتم داداش النگوهام دسته شما هست .گفت اره مگه مهدی بهت نگفته.گفتم نه نگفته رفتم در گاوصندوق دیدم نیست تازه کلی هم ترسیدم
گفت مگه میشه من گفتم پول لازم دارم گفت طلاهای فاطمه بی استفاده در گاوصندوق هست بدم کارت راه بیوفته منم گفتم باهات حرف بزنه اگه راضی بودی بده
گفتم نه اصلا بهم نگفته
گفت غلط کرده اگه راضی نیستی تا فردا بیارمش برات
گفتم ما و شما نداریم اما آخه احتیاجش دارم
گفت باشه میارمشون برات
ناراحت هم شد اما به درک بیاره النگوهامو
شوهرمم گفت کار خودتو کردی بکپ دیگه فقط میخواستی منو ضایع کنی وگرنه النگو هارو برای سر قبر من میخوای که احتیاجش داری