من اوایل ازدواجم به شوهرم شک کرده بودم و متوجه خیانت شوهرم شدم ، خیانت در حد چت و دیت بود ، به دلایلی مجبور شدم به خانواده شوهرم بگم که کاش نمیگفتم اول پشت منو گرفتن ، ولی یه جوری خوشحال هم شدن و کلی انگ بهم زدن که تو به شوهرت نمیرسی و فلان، بعد سالها فهمیدم دشمن شاد شدم
از اون طرف شوهرم یه دختر خاله متاهل داره که از ما بزرگتر هست اما از خیلی لحاظ با شوهرش خیلی به ما شبیهن، از اون روز مادر شوهرم چندین بار میخواست زندگی اون خانم رو بزنه تو سر من ، مثلا میگفت فلانی میگه اینجور لباس بپوشم که خوشگل تر باشم مردا اینجوری دوست دارن، خلاصه میگفتن ببین با اینکه شوهرش مثل تو نیست چقدر حواسش به شوهرش هست ، گذشت تا من به صورت کاملا اتفاقی فهمیدم اخیرا شوهرش رو با یک زن متاهل که همکار ما بود گرفتن و همکار ما از فرط آبروریزی اخراج شد با اینکه کارمند رسمی بود ، شوهر اون زن خیانتکار هم حسابی زنش رو کتک زده بود و همچنین شوهر این دخترخاله هم کتک زده بود در حد شکستن پا ، اما دخترخاله اصلا صداش رو انگاری در نیورد