ولی پایان شب سبه سپید است.
منم پشت پنجره تنهایی خیلی خیلی اشک ریختم و خدا رو صدا زدم.وقتی نم بارون میزد رو شیشه و من مثل ابر بهار گریه میکردم تو اتاقم و کاملا ناامید بودم راهی رو رفته بودم که اشتباه بود و نمیدونستم...
و خدا جایی دستمو گرفت که فکرشم نمیکردم مثل یه معجزه