من ی خواهردارم وقتی توخونه بود محل سگ بهم نمیداد باهام حرف نمیزد انگار دشمن هم بودیم بادوس پسرش فرار کرد رفت روز عقدش به مامانم گفت کسی رو نیار عقدم فقط خودت و داداشم بیایین منظورش من بودم الان اومدن خونمون منم تواتاقم نرفتم ببینمشون ازمن ۱۰سال کوچکتره ۱۹سالشه الان فک میکنن حسودی میکنم اون روز که گفت کسی رونیار واسه عقدم خیلی دلم شکست