دیگه بیشتر از یه سال گذشته که ندارمش
ولی موقع جنگ پیام داد و همینجوری الکی الکی راهم به شهری که بود افتاد
رفتم اونم دیدم . دو روز باهاش بودم همه جارو قدم زدیم
برد کافه ای که همیشه میرفت برد مسجد کبود و یه دفتری بود یادگاری اسممونو کنار هم نوشت . دستمو گرفت ، بغل کرد ولی
فرداش باز تموم شد . بماند که پذیرفتم هیچ وقت سهم من نیست فقط میخوام بدونم ینی فقط با من نمیشد ؟ الان آسمونش آبی تره؟ به کجای دنیا برمیخورد داشتمش
قبول کردم که نیست ولی یه جایی از قلبم تا ابد بخاطرش درد میکنه . شمارمو هم پاک کرده
بعد اون هیچی حالمو خوب نکرد چون اخرین ذوقم بود
امیدوارم هیچکس تجربه نکنه