موندم والا این چه بخت و اقبالی بود واسه منشد...
بعد از بچه ها دیگ مثل قبل نشد و همه چی عوض شد دیگ سمتم نیومد ولی من صبر کردم ولی بهتر ک نشد خیلیییی بدتر شد...
دیگ کم آوردم منو کنار نه نه اش نگه داشته ک هی چکم کنه کی میره کی میاد چیکار میکنیم انوقت میگ طلاق دادنت ب ضررمه پول میخواد من ندارم بمون اینجا حتی نمیخواد آشپزی کنی منو میخواد ک بچه ها اذیت نشن برا نبودنم...وگرنه اصلا محلم نمیده نه حرف نه رابطه ای نه چیزی ...فقط به خاطر عذاب وجدانم موندم ک آینده بچه ها تباه نشه....خیلی حالم خرابه موندم وسط یه زندگی ک هیچ پشتوانه ای ندارم نه راه رفت نه راه برگشت...
انقد بی اعصابم داغونم نمیکشم دیگ...از چند جا روم فشاره....
حتی خونه بابامم جایی ندارم فقط سر بزنم اونام خیلی بی عاطفه هستن همه جاهای زندگیم تنهام گذاشتن...
نمیدونم چجوری خدا رو صدا بزنم ک بشنوه نمیکشم دیگ...