مهربون بودا ولی اصلا بهم نگاه نکرد بیشتر با مامانم حرف زد حتی تحصیلاتمو همرو از مامانم پرسید چایی خواست بخوره به مامانم فقط گفت بفرمایید با اینکه رو به روش نشستم
یاسمنم، تاچندوقت پیش دوست متاهلمم اینجا بودوسوالاشو مطرح میکرد دیدم زیادی گارد گرفتین نسبت به دوکاربری ها عذرشوخواستم😁یه شب تمام وجودمو تافرودگاه رسوندم تابره دنبال خوشبختیش و حالا دوساله سلول به سلول بدنم از دلتنگی دردمیکنه💔برادرم💔در کل خیلی خسته ام ولی میخندم🌱🥹درمورد عمل های زیبایی سوالی بود خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم🌹
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
شاید روش نشده بهتون نگاه کنه. مادرتون همسن و سال خودش بوده با ایشون راحت بوده. مامان منم روز خواستگاری از خجالت به زن داداشم نگاه نکرده بود. هر چی پرسیدیم چه شکلیه، میگفت تو یه نگاه خوب بود ولی روم نشد خیلی نگاش کنم