من یه بار تو بچگی با مامان بابام رفتیم دادگاه خانواده. اگر چه دادگاه بخاطر آلودگی هوا تشکیل نشد و مامان بابای من پشیمون شدن طلاق نگرفتن ولی هنوز استرس اون شبی که فرداش قرار بود بریم دادگاه و اون چند ساعت صبح باهامه😔 دلم برا بچه شون کباب شد
کپی شده ار توییتر👆👆👆
پ.ن: واما از خودم بگم منی که در طی ۲۰ سال زندگی والدینم وقتی چشم باز کردم دادگاه شهرای مختلفو بخاطرشون رفتم
راست میگه انقدر جو دادگاه سنگین و خفقان باره که خدا میدونه
یادمه یگ بار که میخواستم برم دادگاه تو خود اونجا انقد فشار روم بود اینجا تاپیک زدم که برام صلوات بفرستید
یاد وقتی که بچه ۱۰ ساله بودم جلو قاضی و وکلا گریه م گرفت نتونستم حرف بزنم و دفاع کنم
یاد وقتی که به اجبار و کتک بابام رفتم دادگاه علیه مامانم شهادت بدم وقتی تنها شدم گریه م گرفت گفتم شما چه قاضی هستین این چه عدالتیه که میخواین فرزند خانواده شهادت و تایید کنه شاید افرادی به ترس و تهدید جلو روی شما هستن
چطور میتونید قبول کنید حرفشون رو؟
وقتی ازم پرسید تو به زور و تهدید اینجایی من از ترس بابام سکوت کردم یک آدم ردی روانی
و بعد هم خوشبختانه قاضی شهادت منو قبول نکرد
و یاد لحظات دیگر زندگیم که یا ازسمت مادری یا پدری به دادگاه رفتم و.....
کشیدماااا تو زندگی مشترک اینا خیلی کشیدمممم