بخاطر خدا وقتی بچه میارید تا آخر پشتش باشید حتی شده به غلط
خواهرم ده ساله ازدواج کرده با یه مریض روحی روانی داره زندگی میکنه بدبختانه یدونه بچه داره بخاطر اون داره تحمل میکنه ، شوهرش زد انگشتش شکست بابام حتی نیفتاد دنبال کارای شکایت و پزشکی قانونی ، خواهرم بخاطر دخترش برگشت چون چاره ای هم نداشت ، از اون موقع شیش ماه میگذره خانوادم عوض اینکه سرسنگین باشن و به طرف رو ندن بدتر کم مونده زیر پاهاشو ببوسن 😏 طرف یدونه زنگ میزنه میگه بیایید بریم بیرون اینا ساک به دست حاضر و آماده وایسادن تا طرف بیاد ، امروز هم بابام برگشته میگه بابای دامادمون حالش خرابه بریم عیادت منم دیگه صبرم تموم شد گفتم آره برو آخه خیلی داماد درست و حسابی داری خیلی قشنگ دخترتو نگه میداره سر تا پاشو طلا گرفته اخلاقش خوبه مسافرت های آنچنانی میبره ، گفتم بدبخت بخاطر خدا یه ذره پشت دخترت باش یه ذره بهش بها بده سرشو نبر پایین کاری نکن تو دعوای بعدی به دخترت بگه بابات آویزون من میشه و هروقت میگم بریم جایی سریع میپره میاد ، تو کوچه خیابون پدر و مادر دامادمون مارو که میبینن راهشونو کج میکنن بخدا بدون هیچ دلیلی ، ولی اینا کم مونده برن پاهاشونو ببوسن
گفتم بی غیرتیتو قشنگ ثابت کردی حتی دخترتم ازت بدش میاد به اجبار باهات رفت و آمد میکنه