میخوام گوشیمو بزارمحالت پرواز تا بهم زنگ نزنن
و از این بیشتر منو غم ندن
فقط چون مدارکشون رو دزدید ومن شاکی بودم. شکایتمو ادامه میدم همین بخاطر خدا ودل خودمک راصی باشه
اما دیگه نمیخوام با خانوادمدر مورد فرار خواهرم حرف بزنم
چون زندگی خودم داره از هم میپاشه بچم اصلا بهش نمیرسم از اینورم ک باردارم
ایناهمون خانواده ای اند ک هیچ وقت تو سختی هام نبودن
هیچ وقت از مالشون بهم هیچ نرسید
ایناهمونی امد ک ن بهم جهاز دادن ن طلا ن سیسمونی
اگه ی هزاری ی چیزی میگرفتن گوش فلک رو مادرم کر میکرد
اینا همونی اند ک منو با زور مجبور ب ازدواج با شوهرم کردن
ایناهمونی امد ک باعث شدن تو مدرسه بدلیل دعوای شدید و پاره کردن کتاب هام توسط مادزم ۹تا درس رو بیفتم
ی جورایی ب خواهرم حق میدم ک فرار کرده اون خونه نیست
تیمارستانه حتی اگه بخند با لحن بد مامانم میگه وا چرا میخندی
حتی خنده غیر مجازه
اونجا همون خونه ای هست ک نظر ما بچه ها مهم نیست فقط نظر مزخرف مامانم ک بخاطر مردم هرکاری میکنه آخرم همه ازش بد میگن
میخواست آه هزاران نفر رو مادرم پشتش نیاره
میخواستن مثل آدم باهاش رفتار کنن تا بچه ۱۷ساله مجبور ب فرار نشه
حالا چرا من غصه بخورم من همون دخاری ام ک منو مثل سگ از خونشون انداختن بیرون بدون جهاز و بعدشم حرف های نیش دار مادرم ک حتی باعث شد مشکل اعصاب بگیرم
انگار کارما اومده تا مادرم از سلیطه بازی ووحشی بازی دست بکشه