خانما من امروز صبح که تازه از خواب بیدار شدم هنوز تو تختم بودم تو فکر اینکه صبحانه برای دخترم آماده کنم در یک لحظه بدنم کاااامل داغ شد از نوک پا تا زیر گردنم بالا اومد چشام بسته شد حالت مرگ به سراغم اومد نمیتونستم بدنم رو تکون بدم تو دلم شهادتین گفتم و مطمئن شدم دارم میمیرم که صدای صوت قرآن با صدای زیبای مرد به گوش راستم خونده شد همه جا تاریک مطلق بود توی اون حالت نگران دخترم بودم که بعد من چکار کنه
دیشب همه شب در برم آن سلسله مو بود من بودم و او بود می بود و سه تاربود و صبا بود و سبو بود من بودم و او بود دامان چمن پر گل و در دامن گلزار من بودم و دلدار مه دلکش و گل نغز و هوا غالیه بو بود من بودم و او بود
در یک آن انگار از جایی افتادم و اون سنگینی و صدای قرآن قط شد و م ن دوباره به حالت عادی برگشتم کسی میدونه چه اتفاقی واسم افتاده؟؟ تو رو خدا کاربر اعتصامی رو برام تگ کنید بلد نیستم خودم
دیشب همه شب در برم آن سلسله مو بود من بودم و او بود می بود و سه تاربود و صبا بود و سبو بود من بودم و او بود دامان چمن پر گل و در دامن گلزار من بودم و دلدار مه دلکش و گل نغز و هوا غالیه بو بود من بودم و او بود
از اینکه چرا همچین شدم صدای صوت قرآن به صورت واضح چرا تو گوشم خونده شد
خروج موقت روح از بدن
دیشب همه شب در برم آن سلسله مو بود من بودم و او بود می بود و سه تاربود و صبا بود و سبو بود من بودم و او بود دامان چمن پر گل و در دامن گلزار من بودم و دلدار مه دلکش و گل نغز و هوا غالیه بو بود من بودم و او بود