خانما من امروز صبح که تازه از خواب بیدار شدم هنوز تو تختم بودم تو فکر اینکه صبحانه برای دخترم آماده کنم در یک لحظه بدنم کاااامل داغ شد از نوک پا تا زیر گردنم بالا اومد چشام بسته شد حالت مرگ به سراغم اومد نمیتونستم بدنم رو تکون بدم تو دلم شهادتین گفتم و مطمئن شدم دارم میمیرم که صدای صوت قرآن با صدای زیبای مرد به گوش راستم خونده شد همه جا تاریک مطلق بود توی اون حالت نگران دخترم بودم که بعد من چکار کنه
برو دکتر اگر مشخص شد خدای نکرده سکته رد کردی به خاطر همونه
کاش میدونستم آخرین غروبه، شهرمون جنگه خیابونا شلوغه، دستت تو دستم می دویدیم تو کوچه که ازم گرفتنت با یه گلوله...🕊🩶 برای شادی روح خواهران و برادرانم به آسمان با چشمان گریان می خندم. پاینده باد ایرانِ کورش؛ ایرانِ فَریان ✨️
کاش میدونستم آخرین غروبه، شهرمون جنگه خیابونا شلوغه، دستت تو دستم می دویدیم تو کوچه که ازم گرفتنت با یه گلوله...🕊🩶 برای شادی روح خواهران و برادرانم به آسمان با چشمان گریان می خندم. پاینده باد ایرانِ کورش؛ ایرانِ فَریان ✨️
یه جایی خوندم دلتون برای کسی از ته دل نسوزه؛ و خیلی عمیق ناراحت نشید؛ چون همون بلا سرخودتون میاد... دلیلش هم اینه که خدا قهرش میگیره...چون ما هرچقدر هم مهربون باشیم بازم به پای مهربونی خدا نمی رسیم.