بیایین از کارهای قشنگ شوهرتون بگید که هیچ وقت فراموشش نمی‌کنید

جز ریدن ب مغزم کاری نکرده

وقتی ناراحتم و تو خودمم می‌فهمه و میگه امروز خوب نیستی و میگه بیا حرف بزن ببینم چته

جایی بخام بشینم زیر پامو نگا میکنه تمیزش میکنه

کار قشنگ زیاد میکنه

چون افسردگی پنهان دارم و اون درجریانشه 

کلا از اپل ازدواج هرکاری که دوست ندارم رو نمیزاره انجام بدم مثل کار خونه و آشپزی و تمیزکاری

میاد کل روزشو برام تعریف میکنه با ذوق و شوق تا حالم بهتر بشه

موقعی که آشنا شدیم قید مهاجرتشو زد و گفت ازدواج کردیم باهم بریم

متاسفانه من لیاقتشو ندارم

تازه عقد کرده بودیم 

با خونوادم رفتیم خونه مامان‌بزرگم شهر دیگه 

دو سه روز نگذشته بود دیدم ساعت 6 صبح صدای همسرم میاد که با مادربزرگم صحبت میکنه 😅 

دلش تنگ شده بود و 800 کیلومتر رانندگی کرده بود تا بیاد ببینتم🥺🥺

هیچوقت نمیذاره قهرمون به یک ساعتم بکشه حتی اگه من مقصر باشم بازهم میگه بیا درمورد مشکلمون حرف بزنیم به نتیجه برسیم ،مشاورعالی در همه امور زندگیمه

خونه و ماشین برام خرید همون تو دوران اول ازدواج 

خیلی کارا کرده ، نمیدونم کدومو بگم

ولی هیچ کدوم اندازه محبت هایی که سخته برام و انجامشون میده خوشحالم نمیکنه

مثلا ۱۰ کیلو پیاز میگیرم چون سرم شلوغه خودش خرد میکنه سرخ میکنه بسته میکنه میذاره فریزر

من همیشه اروم کار میکنم موقعی که عجله دارم اونم بدو بدو میکنه مثلا لباس انتخاب میکنه میذاره رو تخت یا اب باشگاه رو پر میکنه قهومو زود میزنه

مهمانم بخواد بیاد همینجور 

سوپرایز کادویی میکنه اما ایناش یجور دیگه ای بهم میچسبه

خاطرات خوب زیاد دارم، کارهای روزمره خوبم زیاد انجام میده. مثلا امشب بی حوصله بودم، هم کارای خونه و بچه هم کارای دورکاری خودم و همزمان پریود خیلی بهم فشار اورده بود، گفت چی شده؟ گفتم به من توجه نمیکنی نازمو نمیکشی. رفت قشنگ همه ظرفا رو شست، چای دارچین دم کرد گفت اجازه میدی پیشت بشینم؟ بعد بغلم کردم کمرمو خاروند (میدونه عین گربه هستم و چقدر از این کار لذت میبرم) یه کم لوسم کرد رفت دو تا چایی اورد بعدشم اهنگ گذاشتیم رفصیدیم بهتر شدم.