گفتم اورا که جنون جان مرا میگیرد
پی در پی وخسته خبرت راازبادصبا میگیرد
گفتم که خنده ی من گریه ی غم انگیزیست
گربلغزد برکویر لقب دریا میگیرد
ترسم آهم دامن گیرت شود
هرچه شدبی تقصیرم،همه راخدامیگیرد
گفتم که روی بپوشان ز من وماه
من ز عاشقی و او ز زیبایی ات فنا میگیرد
کنون این جسم آزرده چوپیله خمیده
هرکه میبیندش دست به دعا میگیرد
ای کاش بعد مرگ قلب مرا جدا کنید
هرکه درآغوش بگیرد اورا وفا میگیرد
بازبانی سوزان گفتمدر آخر اورا
آنقدرمیخواهمت که قهرخدا میگیرد
طعم بودنت ناگهان تلخ شد
دانستمکه طوفانی چودریا تورامیگیرد
لرزیدم ولرزان خنده زدم برلب
گفتم باخودحتمارهگذری حال مرا میگیرد
سوز درونم رارنگ رخساره کند آشکار
حتما کسی احوال زخم مرا میگیرد
دراین سیاره گویا همه فارغ اند ز یک
افسوس که سکوتت بی صدا جان مرامیگیرد
سخت نگاهم کردو گفت عشق چیست؟
گفتمگرنیایی بغض ثانیه هامیگیرد
بلبل درپی گل ،پروانه عاشق شمع
بارتنهایی را تنها دوش خدا میگیرد
گهی درعرش گهی درفرش میکشاندتورا
درچله ی تابستان هم اما دستانت را سرمامیگیرد
درخواب وخیالی، اسیری وآزادی
به خودآیی میبینی سپیدی مویت راتنها حنامیگیرد