امروز بعد ۲۰سال رفتم خونه عموم خیر سرم واسه عیادت زن عموم
یکی از زن عموهامم خونشون بود تا نشستم با یه لحن تحقیر آمیزی گفت آره استخدامی شرکت کن شاید یچیزی قبول شدی
حالا من یه سالم مونده درسم تموم شه
منم گفتم میخوام واسه ارشد بخونم
یکمه دیگه که گذشت با تحقیر گفت وضعیت خیاطیت چطوره(حالا من خیاطی ندارم کلاس رفتم واسه خودم لباس میدوزم)منم گفتم خوبه واسه خودم لباس میدوزم گاهی اوقات
حالا خداروشکر وضع مالی ما صدبرابر از اونا بهتره خودمم خونه و ماشین دارم هیچی کم ندارم لحنش اینجوری بود
خودش چهار تا بچه داره همه از دم علاف و بیکار