پسرعموم ایران زندگی نمیکنه و ما خیلی اتفاقی تازه باهم اشنا شدیم و اوایل چندباری اجی میگفت بهم کم کم با الفاظ محبت امیز حرف میزد میگفت دلم واسه صدات تنگ شده خیلی قشنگی دوست دارم و میگفت توام دوسم داری اجی، ولی لا بلاش اجی میگفت انگار میترسید مستقیم چیزی بگه تا اینکه بعده سه ماه گفت دوسم داره و گفت ایشالله خودم بگیرمت همدیگه رو بیشتر بشناسیم،اما هی میگه میخوام چندتا زن بگیرم اما الکی میگه نمیدونم چرا،مادرش هم دوست نداره زیاد حرف بزنیم میره تو ماشین دو ساعت بامن حرف میزنه رابطه فامیلیمون پدرامون خیلی اکی نیست فاز این چیه الان