گفتش خاله دیشب مامان چون بابا نمی ذاشت ماه گرفتگی ببینه و به جاییش دست بزنه و غذا بخوره قهر کرده من شنیدم هر کی قهر می کنه یعنی میخواد از هم طلاق بگیرن😐😐😐
منم به شوخی گفتم اره میخوان بگیرن( بچه شیش ساله بود نمی دونستم این اسکل بازی رو در میاره)
گفتش اگه بگیرن من با بابام میرم چون مادربزرگ فرزانه( مادر شوهر خواهرم) بهتر از مامان شما باهام رفتار می کنه!😑😑😑😑😑
گفتم باشه برو پیش همون بمون ما هم نمی بینیمیت از دستت راحت میشیم. اونوقت برادرش گفت من خاله رو دوست دارم میخوام پیش اون بمونم( ای جان بچه قدر می دونه)
اونوقت وقتی شوهر خواهرم اومد دنبالش گفت بابا کی میریم خونه مامان بزرگ فرزانه از دست مامان و غر هاش راحت میشیم😐😐😐😐😐😐😐
پدرش گفت چی گفتش خاله باران گفت دارید از هم طلاق می گیرید من میخوام با شما بیام😑😑😑
یاد گرفتم دیگه با این شوخی نکنم آخه مجبور بودی اون دهن وا مونده ات رو باز کنی و اینو بگی😑😑😑
بچه شیش ساله به چه چیز ها که فکر نمی کنه شوخی کردم به خدا😑😑😑😑 ابرو واسه ام نذاشته