بعد من رفتم بیرون ماه و ببینم ساعت ۸:۵۰ بود منتظر بودیم
دخترر خاله هام پسر خالم و مادربزرگ و…همشون اومدن بیرون
اونا نشسته بودن منو پسرخالم ننشستیم
ازم سه چهار تا سوال پرسید که میرم ورزش رزمی ادامه میدم یا نه کلاس زبان میرم یا نه منم جوابشو دادم
بعد گفت موهات چه بوی خوبی میده گفتم اره
موهامو بوس کرد گفت شیرینم😐🤣
داشت صحبت میکرد اومد کنار گوشم داشتم نابود میشدم بدنم مور مور شد
۱۰ سال فاصله سنیمونه😐عجبا