مال من سر این بود که پسره میگفت چرا تو جلسه دوم خاستگاریمون که برگزار شد از سمت من تعداد افراد زیادی نیومده بودن.
ما قبلا بهشون گفته بودیم که خانواده خلوتی داریم
پسره انتظار داشت براشون شلوغ کنیم
و خلوت بودن جلسه خاستگاری رو با وجود این که پدرم و یکی از زنداییام هم حضور داشت و منتظر بودییم که داییم هم از سر کارش بیاد برسه و اونم شرکت کنه بی احترامی به خودش و خانوادش تلقی میکرد
در صورتی که جلسه خاستگاری باید محرمانه باشه نه این که بخوایم یه طایفه و فامیل رو دعوت کنیم 😑
من صد بار گفتم کسی رو ندارم
فقط چن تا دایی دارم و خاله و عمه هم ندارم کلا خانوادمون زن نداره بازم این حرف خودشو میزد من یه چی میگفتم این یه چی دیگه میگفت
بیچاره داییم به خاطر من از کارش زد اومد مرخصی که بتونه تو خاستگاریم شرکت کنه. بقیه کس و کارام هم که همشون سرکار خارج از استان بودن بیچاره ها!!
خیلی دلم گرفت با حرفای پسره خیلی ناراحت شدم.
تو مکالمه ای هم که باهاش داشتم گفتم اقا من رک بگم من کسی رو ندارم تو زندگیم خانواده شلوغی ندارم
خواهش میکنم اگه مشکلی با این قصیه دارید برید خاستگاری دختری که تو خانواده پرجمعتی و یه طایفه بزرگ زندگی میکنه .
اخه این کجاشبی احترامیه واقعاا!!مگه خودش کیا رو دنبال خودش راه انداخت و اورد خونمون یه خواهر و مادر و برادر با خودش اورد که خب من اینارو ندارم
مجبور شدم به یکی از زنداییام که باهاش راحتم رو بزنم اونم قبول کرد شوهرش هم به خاطر من مرخصی گرفت که بیاد ولی بنده خدا به موقع نرسید !!پسره یه ذره باید ادمو درک میکرد