یه ساله شوهرم خون به جیگرم کرده از وقتی باباش فوت شده هی من کوتاه اومدم گفتم داغداره ولی به تنها چیزی که اهمیت نمیده زنو زندگیشه خسته شدم بقران میگه همیشه خونه مامانم باشیم تو کامل دراخیار اونا باش هرکاری خوشحالت میکنه نکن جایی نرو همه کارارو کن تا منم بات خوب باشم چندبار تا مرحله طلاق قاطی کردیم رقتیم هی من کوتاه اومذم هی من پیش قدم شدم هی همه گقتن خیلی سختشه عذاب وجدان داره تا سری قبلی رد دادم رفتم خونه بابام شهر ذیک ولی به کسی چیزی نگفتم خودش پیام دادو اشتی کردیم دو سه روز خوب بود تا اینکه دوباره وایساد بام قیافه کرقتن نمیدونستم برا چی یهو بعپ ۴ماه خونه مامانش بودن گفت بریم خونمون و بام قهر کرد بعد ۴ماه رفتم خونه یه کله داشتم کار میکردم تمیز بشه خونه مگ میشد فرداش ذیدم بام بازم قهره زنگ زدم مامانش اینا بیان شاید خوشحال بشه قبلا پا به پام مهمون داری میکرد از دیروز من دارم کار میکردم تا ۱شب صبم از ۸پاشدم بقیه کارام بعدم تدارم برای مهمون ۵ونیم تا ۷ونیم برق نداشتبم حتی یبار نیومد اشپرخونه یه ماچی یه تشکری اخرشبم باز وسیله برداشت اوردم خونه مامانش خسته بودم شدید دستو پام بی حس بود توقع یه تشکر داشتم فقط اومد بخابه گفنم کاریت کردم بام حرف نمیزنی بم دست نمیزنی گفت مگ تغییر کردی فقط زبونت دراژ شدع تو نحسی فلانی بهمانی و زد تو کوشم منم دیگ از کوتاه اومدن خساه شدم در دهنمو باز کردم و هرچی لایقش بود گفتم و گفنم طلاقمو میگیرم اونم گفت بی شرفی نگیری عجله که نکردم به نظرتون جونیم سوخت شد