بچه ها کلی اتفاق افتاده که من ازرده شدم تازه عروسم ، خیلیم دوسشون داشتم ، اما از اونموقع سعی کردم ازشون دوری کنم مثلا ۳ بار جمع شدن من یکبار رفتم مثلا زنگ نزدم ، کلا کمرنگ کردم خودمو ... اما اونا میدونن مقصرم خودشون بودن ، انگار منی وجود نداره ، هیچ سراغی.. الکی اولا نیگفتن تو مثل بچمونی مثل خواهرمونی اما الان فهمیدم باهم قرار میزارن میرن همه جا حتی به من یه تعارفم نمیزنن ...خیلی دلم شکسته .. حس طرد شدن دارم با اینکه بخدا مقصر من نبودم اونا ناراحتم کردن من به روشون اوردم از اونروز من شدم ادم بده .. چندبار اومدم تایپ کنم برای خواهرشوهرم گفتم الان میگه تو چقدر بیچاره ای که ما نگفتیم با ما بیا بیرون سوختی ... ولی چجوری دلشون اومد با اینهمه ناراحتی که من دارم دلشون نیاد یه تعارف خشک و خالی بزنن...خیلی حس بدی دارم ..
سر چی ناراحتی؟
حس بدیه درکت میکنم
عزیزم خیلی سخت میگیری خب چند بار گفتن از ۳ بار یکبار رفتی دیگه نگفتن عیبش چیه؟ دوس داری مستقیم با شوخی خنده بگو یباری ک باهاتون اومدم خوش گذشت بازم جایی میرین بهم بگین سخت نگیرین تورو خدا زندگی رو از الان بخوای بجنگی چه درست چه غلط یا باید قید زندگیتو بزنی یا قید اعصابتو
خیلی خیلی اتفاقای ریز و درشت ، مثلا جاریم من عقد کردم فردای عقدم اومد یه جنگ راه انداخت با ما و همه چرا ما مراسم نداشتیم(پدرش براش نگرفته بود) شما داشتید ،مراسم من زهرمار خودم و همه شد تا ۶ ماه تنش داشتیم نفهمیدم چجوری گذشت ، بعد هیچکس نیومد به جاریم بگه چرا اینکارو کردی انگاااااار نه انگار بیشترم هواشو دارن ... یبار من گفتم چرا بهشون چیزی نگفتید فردای عقد ما دل من شکست ... همشون به من توپیدن ... یا رفتیم باهم شمال ، شب زنونه مردونه کردن ... همه جاهای خوبو برداشتن ، باورتون میشه ؟ برای من جا نبود گفتن برو اون گوشه (زیرپله) بخواب ... منم نخوابیدم به همسرم گفتم رفتیم یه گوشه دیگه ، الان اونا از من طلبکارن .... میگن حالا میخابیدی چی میشد؟😔
خودت میگی باهاشون نمیری،بعد انتظار داری همش هم بهت تعارف کنن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز