خیلیاتون منو میشناسین میدونین من پدر مادرم نوزادی جدا شدند
من مادرمو و خانواده مادریمو اصلا ندیدم فقط میدونم تو همین شهر ازدواج کرده چند تا بچه داره
پدرمم که معتاد بیکار با مادربزرگ پدری بزرگ شدم اونم سه هفتست فوت شده خواهر دوقلومم فرستادن بهزیستی یه هفته پیش
با یکی اشنا شدم سنتی معرفی بود ۶ ماه پیش یکم تحقیق کردیم بعد دیگه اشنا شدم خودش و خانوادش خیلی خوبن طوری که واقعا میگم مثلشو پیدا نمیکنم مطمعنم
ولی خب الان که قرار بر خواستگاری رسمی شده بعد چهلم مامان تحقبق گسترده تری کردن عمم اینا
ابن خانواده با خانواده مادری من نسبت فامیلی نزدیک داره فقط چون خانواده مادریم فامیلیشونو عوض کرده بودن نفهمیدیم
من از خانواده مادریم فراریم شاید خوشتون نیاد ولی واقعا تنفر دارم دارم
الان عمم هم راضی نیست میگه قبول نمیکنم
خودم دوسش دارم خواستگارمو
ولی به هیچ عنوان نمیخوام با اون خانواده فامیل بشم اصلا دوباره با همون ژنتیک وصلت کنم
پسر خیلی خوب وضع مالی خانوادگی عالی
چیکار کنم
من الان ازدواج نکنم جا برای زندگی ندارم تا کی بمونم خونه عمم شوهر عمم راضی نیست
مستقل نمیتونم بشم از عموهای معتادم و بابام میترسم سابقه تجاوز هست
خوابگاه اینا نداربم
واقعا نمیدونم چه صمیمی بگیرم خانوادم که راضی نیست
خودمم
خواستگارم نمیدونه هنوز