من میبینم بعضیا چقدر تو بارداری خاطرات شیرین دارن تو نامزدی تو عروسی چقدر خاطرات خوب دارن تو هراسمات وتولد ها ولی من یه شوهر خودشیفته داشتم که همیشه زندگی رو برام جهنم کرده من هر چقدر به عقب نگاه میکنم همیشه چشمام گریون بوده تو مناسبت ها اوایل ازدواجم سنم کم بود زیاد توجه نمیکردم ولی این دو سه سال اخیر واقعا حالم بده خیلی پشیمونم وراه برگشتم ندارم
از خدا هم خواستم نحاتم بده ولی نشد خودمم ترسو بودم ومشکلات دیگه هم پیش اومد برای خانوادم نشد جدا شم وواقعا نمیدونم جیکار کنم حالم خوب شه چون همش ترس از اینده هم دارم با این شوهرم😢
چیکار کنم پیر شدم دیگه ۳۴سالم شد روی خوش ندیدم بهترین خاطراتم دوران مجردیمه😭