2777
2789

من میبینم بعضیا چقدر تو بارداری خاطرات شیرین دارن تو نامزدی تو عروسی چقدر خاطرات خوب دارن تو هراسمات وتولد ها ولی من یه شوهر خودشیفته داشتم که همیشه زندگی رو برام جهنم کرده من هر چقدر به عقب نگاه میکنم همیشه چشمام گریون بوده تو مناسبت ها اوایل ازدواجم سنم کم بود زیاد توجه نمیکردم ولی این دو سه سال اخیر واقعا حالم بده خیلی پشیمونم وراه برگشتم ندارم

از خدا هم خواستم نحاتم بده ولی نشد خودمم ترسو بودم ومشکلات دیگه هم پیش اومد برای خانوادم نشد جدا شم  وواقعا نمیدونم جیکار کنم حالم خوب شه چون همش ترس از اینده هم دارم با این شوهرم😢

  چیکار کنم پیر شدم دیگه ۳۴سالم شد روی خوش ندیدم بهترین خاطراتم دوران مجردیمه😭

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

منم همینطور😞خیلی افسرده ام 

از خودم و زندگیم راضی نیستم

فقط به خاطر بچم دارم ادامه میدم

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ  کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…

خیلی سخته

نمیدونم چی بگم چون واقعا حرفی نیست که ارومت کنه

فقط اگه میتونی دست بکش از اینکه منتظر باشی اون بهت عشق بده

برو دنیاتو جای دیگه ای پیدا کن در هنر ورزش تحصیل

اولش سخته ها ولی عادت میکنی

خیلی سختهنمیدونم چی بگم چون واقعا حرفی نیست که ارومت کنهفقط اگه میتونی دست بکش از اینکه منتظر باشی ا ...

نه من الان مدت هاست طلاق عاطفی گرفتم واونم عین خیالش نیست دو ساله جدا میخوابم وبیشتر برای غذا خوردن از اتاق میرم بیرون بارها سعی کردم ببخشمش ولی متاسفانه باز میبینم ذهنش بیماره درست نمیشه

نه میخوام تلاش کنم ولی حس میکنم دیره دیگه انرژی ندارم


حتما شاغل بشو 

روحیه ات که بهتر بشه ، اعتماد به نفست بالا میره 

تمرکزت رو از روی همسرت برمیداری

وقتی جوابتو نمیدم بدون دلیلش اینه از شعور داشتنت قطع امید کردم

فکر کنم هر آدمی به نوعی درگیره. من با زندگی مشترکم مشکلی حدارم اما از خودم راضی نیستم. 

من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدان‌یا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "

بچه داری؟

سعی کنید با هم زیاد وقت بگذرونید و خاطرات خوبی با هم بسازید

تمام اتفاقات و حوادث که برشما وارد می شود خیر است... خداوند صلاح بندگانشان را بهتر از خودشان میداند،و هیچ اشتباهی در آفرینش خداوند روی نداده است...پس بیهوده از بخت و اقبال خود شکایت نکرده و ناراضی نباش.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792