یکبار خونه تنها بودم و خواب بودم
جن میخواست تسخیرم کنه
ساعت حدودن ۱۲ بود من با صدای انگار یک نفر به در اتاقم میکوبه بیدار شدم وقتی بیدار شدم نه میتونستم تکون بخورم نه حرف بزنم فقط میتونستم چشمام تکون بدم
وقتی چشمام باز کردم دیدم یک زن سیاه پوش پشت در اتاقم وایستاده و داره نگام میکنه من خیلی ترسیدم اما نمیتونستم کاری کنم چند دقیقه گذشت و داشت میومد سمتم
اما یکدفعه مادرم اومد خونه در باز کرد این شیطان ناپید شد و من آزاد شدم دیگه از اون روز ندیدمش