خیییییییییییلی اذیتم کرد خیلی کتکم زد خیلی فهش خیلی تهدید و ترس بخاطر دانشگاه بخاطر کار به خاطر هر حرفی ک به میل اون نبود بخاطر ازدواج اجباری ک تن ندادم خیییییییییییلی اذیت شدم سال ها اذیت شدم تا اینک سرطان گرفت و چند روز قبل فوتش یهو با چهره بیمار و بی جون گفت بابا من تورو خیلی اذیتت کردم منو ببخشم بابا و من فقط سکوت کردم ؛ جمله ای ک سال ها آرزوی شنیدنش رو داشتم تو اون حال ازش شنیدم همه اتفاقات اومد جلوی چشمام و فقط سکوت کردم خیلی داشت درد میکشید زجر میکشید خاهرم شب بهم پیام داد لطفا ببخشش شاید بخاطر تو به آرامش نمیرسه و بخشیدمش و فردای اون روز فوت کرد وقتی اینارو یادم میاد حالم بهم میریزه 😔