بچه ها من پدرو مادرم رو سن کم از دست دادم خانواده مادریم اصلا نیومدن یه سر بزنن یا به فکر ما باشن کلا انگار وجود نداشتیم من دایی ندیدم تو زندگیم کوچکترین کاری برای بچه های یتیم خواهرشون انجام ندادن همیشه هم دومتر زبون دارم و تیکه و کنایه میزنن کلا عموم مارو گرفت زیر بال و پرش و هوامونو داشت و من سه سال پیش ازدواج کردم شهر مادری خالم گفت میریم میایم و منو شوهرم رو با هم آشنا کرد بگذریم از اینکه منو قشنگ دو دستی بدبخت کردن یه شوهر بد و یه خانواده بد گیرم افتاده که هر روز به فکر طلاقم و قشنگ روانی هستن بعد عروسیم که شد داییم اینا رو دعوت کردم و دختر داییم و زن داییم گفتن چون داییت زندانه نمیایم و نیومدن تا گذشت چند وقت پیش عقد دختر داییم شد منو شوهرم سر ظهر گرما پاشیدیم رفتیم محضر دریغ از یه زره عزت و احترام دختر داییم که انگار نه انگار ما اومدیم و شوهرم گفت عیب نداره شاید عروس شده غرور گرفتتش و حواسش نیست منم گذاشتم رو حساب این تو تالار هم اصلا محل نذاشت بعد من اهل زیاد رقص نیستم و از اول تا آخر نشستم و نرقصیدم خانوم بهش برخورد که من چرا نرقصیدم و هر جا منو میبینن سلام به زور میده دختر داییم و زن داییم و پریشب باز مهمونی خالم اینارو دیدم نشستم پیش دختر داییم تا دید من نشستم بلند شد جاشو عوض کرد پشتشو کرد به من و دیشب تیکه انداخت اینجا رقصید عروسی ما نشسته بودی هی میخوام هیچی نگم میترسم جنگ به پا کنم و از کوره در برم هیچ دندون میزارم رو جیگر آنقدر بی احترامی میکنن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.