داستانی که الان براتون تعریف میکنم از زبون یکی از آشنا هامون هست:
همه میگفتن اون رشتهای که انتخاب کردم، برای دخترها نیست.
میگفتن محیطش مردونهست، سختی داره، باید قوی باشی، باید بجنگی.
ولی من فقط لبخند زدم و گفتم:
«اگه سخت باشه، یعنی ارزشش بیشتره.»
روز اول کلاس، فقط دو تا دختر بودیم.
بقیه پسر بودن، با نگاههایی که انگار میگفتن: «اینا دوام نمیارن.»
ولی من موندم.
با تلاش، با تمرین، با شببیداری، با اشکهایی که کسی ندید.
ترم آخر، پروژهم بهترین شد.
استاد گفت: «تو ثابت کردی که توانایی، جنسیت نمیشناسه.»
و من فقط لبخند زدم.
نه برای اینکه کسی رو شکست داده باشم،
برای اینکه خودمو پ
یدا کرده بودم.