من که تو ۲۸ سالگی
مادرش تو روضه دیدم پیغام فرستاد واسه خواستگاری
بابام عاشق شهرت و پز و فخر فروشی به این و اون بود با کله قبول کرد داماد وضع خوب موجه سرشناس موقعیت و جایگاه عالی
خودم گول قد و بالا و لفظ قلم حرف زدنشو خوردم +زن بابا داشتم خواستم از دست فضولیا و تیکه ها و رفتارای چندشش با بابام راحت بشم
خلاصه دستی دستی خودمو بدبخت کردم الان زندگیم 💩
شما چطور ریدید به زندگیتون ؟ چی شد ؟