ما یه عروس داریم که یک دختر کورد ب شدت خوشگل و ناز و عاقله بعد داداشم تو بچگی گفت یا این یا دیگه ازدواج نمیکنم ماهم براش گرفتیم و دارن باهم زندگی میکنن من خودمم بعضی اوقات بهش حسودیم میشه چون واقعا نمیشه ازش چشم برداشت ولی اونقدر نیس بالاخره عروسمونه ما هممون ی خانواده ایم هواشو دارم ولی آی نگم ابجیم... چهارسال ازش بزرگتره ولی از همون اول باهاش مشکل داشت این داشت تلفنی با دخترعموم ک هم سن خودشه حرف میزد میگف اصا با عروسمون حرف نزن این شهرستانیه هیچی بلد نیس از شهرستان اومده به ما نمیخوره در حد تو نیست (چون ی لهجه کمی داره اینارو میگه) و نگو دخترعموم عروسمون رو اورده تو خط و اونم داشت می شنید و جنگ ب پا شد جوری که بابام نزدیک بود عروسمونو بزنه ولی جلوشو گرفتیم بابام مامانمو زد میگف تقصیر بچته آبرو نزاشتین واسه من بعد مامانم میخواست خودشو بکشه که دخترعموم زندگی مارو از هم پاشوند خیلی ناراحتم💔