پدر شوهر من شریکی با شوهر من سال ۹۸ یه زمین باغی رو خریدن. و پدر شوهرم شروع کردن به ساختن یه ویلا باغ. من از همون روزای اول از این باغ خیلی حس بدی میگرفتم و وقتی میرفتم اونجا استرس و دلشوره عجیبی میگرفتم.
به هرکی ام میگفتن انگار انرژی منفی داره اینجا همه میگفتن وا خل شدی ؟! نه بابا !
اما بطرز عجیبی همیشه اتفاقای بدی اونجا برامون میافتاد. مثلا یهو بیخودی یکی حالش بد میشد میافتاد به استفراغ. من و شوهرم خیلی رابطه خوبی باهم داریم و تو خونه اصلا دعوا نمیکنیم، دو سه بار توی اون باغ بیخود و بیجهت باهم دعوامون شد. یا مثلا تو راه برگشت یکی تصادف میکرد یا توی باغ کسایی که باهم خوبن دعواشون میشد و نزدیک به کتک کاری میشدن طوری که پشمای همه مون میریخت.
و اخرین ضربه هم مریضی پدر شوهرم بود که بعد از عید فهمیدیم سرطان گرفته و ده روز پیش فوت کردن.
نمیدونم حس میکنم این باغ نحس بود و نحسی اش دامنمون رو گرفت. حتی این دو سال اخیر خیلی تلاش کردیم بفروشیمش، حتی فروخته هم نمیشه لعنتی.