بعد چهار سال هنوز همش سخت و سختتر میشه
هر روز بیشتر نبود خانواده ام کنارم حس میشه
نمیگم عالین
ن،حتی فامیلا رو مخن
حتی داداشام گاهی یک جوری دعوامون میشه ب فحش میکشه
ولی سختمه
تو هیچی نیستم
ن مراسم شادی ن مراسم عزا
همیشه دیر میرسم
همیشه تنهام
نمیدونم چطور کنار بیام
شوهرمم هیچ جوره قبول نمیکنه بریم شهر ما
فک میکردم بچه دار شیم قبول میکنه اما نکرد
درمورد قبل ازدواج
قبل عقد قول داد عروسی اینا رو منوببره هر ماه یا دوماه منو ببره
اما بعد عقد دیگه قول و قرار تموم😐
وای دارم دیونه میشم
چطور کنار بیام
شماره روانشناس آنلاین خوب دارین بدین؟
میرم اونجا میگم کاش برگردم
میام اینجا میگم کاش اونجا میبودم
حدود۷۰۰کیلومتر فاصلس
اول کمتر بود
محل زندگی رو دورتر کزد