شاید حق داره
میدونین دیگه من پدر مادر ندارم با مادربزرگم زندگی میکردم سه هفتست فوت کرده
جایی برای زندگی ندارم اومدم خونه عمم میمونم
خونه مامانبزرگم چون سه تا عموی معتاد مجرد دارم نمیمونم
من خیلی ضعیفم
در روز بیشتر از ۱۵ ساعتشو میخوابم شبا یکم به خودم میام میتونم سرپا باشم نمیدونم چرا من کلا سیستم بدنیم اینجوریه غم داشتنی نمیتونم بروز بدم میخوابم و مدام صحنه فوت مامانو تو خواب هی تکرار تکرار میبینم امکان نداره بخوابم دوباره اون روزارو نبینم
عمم باهام حرفش شد اومدی اینجا فقط خوابی بیدارت میکنم بیدار نشدی دوباره خوابیدی
همش میگی نمیتونم خودتو راحت کردی مثل مرده ها رفتار میکنی خوشت میاد عمدا که کار نکنی
نمیدونم که چیزی نگفتم حرفاش مثل پتک خورد تو سرم حق داره
خودمم نمیدونم دارم چیکار میکنم
اون که حق داشت
اینجا نوشتم یکم اروم بشم