من سال اول ازدواج باردار شدم
یکی از دوستام گفت شب بیا خونه آش درست کردم واسه خودت ببر
به شوهرم گفتم،گفت خسته ام و نیومد که بریم بگیرم
من بعدا اینقدر اینو بهش گفتم
یا کم و کاستی های اول زندگی رو وقتایی که حالش خوب بود بهش می گفتم
برای بارداری دومم اگه نصف شبم هوس یه چیز می کردم،اگه بیدارش می کردم می رفت برام می گرفت
الان می گه ببخشید من خیلی بچه بودم یه سری چیزارو نمی دونستم
اون موقع ۲۵ سالش بود ،الان ۳۵
می گم من مجردی خیلی روحیم خوب بود،خیلی شاد بودم،به خاطر بچه داری دیگه هدفی ندارم،همه جوونیم رو گذاشتم پای بچه ها
اونم همش تلاش می کنه کاری کنه من روحیم باز شه😁😁