دیروز رفته بودیم بازار وارد یه فروشگاه بزرگ شدیم منو بابام بودم و خانواده عموم وقتی که میخواستن از روی پله برقی برن بالا همه ما رفتن فقط زن عموم و یه دختر کوچیک دستشه موند و خودم بعد که زن عموم تا نصفه رفت بالا من پشتش بودم یه هو پاهاش کج شدن جوری که انگار میخواد به پوشت بیفته ولی تو همین حالته مونده بود بعد من رفتم پشتش که بگیرمش نیفته گرفتمش با کل زورم هلش دادم ولی نتونست بایسته بعدش تو همین حالت پشتش مونه بودم که خودش و بچش نیفتن و مقاومت کنه تا اینکه یکی اومد از پشت با زور هولش داد جلو تا اینکه تونست بره
ولی وقتی که برگشتیم خونه و داشتن تعریف میکردن بیشتر اشخاص میگفتن که اگه من جاتون بودم میرفتم بالا انگار نه انگار من از خانواده اونام که ابروم نره
یا کاری که من جلو همه انجام دادم که نیفته انگار هیچ کسی ندید و کارمو نادیده گرفتن با اینکه همه دیدن
خودمم فکر کردم که من اگه پشتش نبودم زن عموم و بچش میفتادن پایین
وقتی که این حرفا رو میشنوم احساس میکنم که کار نادرستی کردم و خود زن عموم تا الان تجربشو نداشته بود که بره بالا