بعد یهو دیدم یکی از زن داداشام اومد تو حیاط
از عصبانیت از پله افتاد خورد زمین
رفتم گفتم چی شدی؟؟؟
بلند شد با بچش دعوا کردن و فحش دادن به بچه که چرا نخوابیدی و ...
بعدم رفت داخل و بچه طفلی بغض کرده نشست
بچه رو بقل کردم گفتم خب عیب نداره گاها مامانا عصبی میشن و ...
بچه گفت خب مامان من خیلی منو دعوام میکنه یه ده دقیقه بعد اومدم با بچه ها برم داخل دیدم اون یکی زن داداشم هم شاکی اومد و دیگه دید داریم میایم داخل یه کم غر زد و بچه ها رو برداشت برد