روز عید بعد از سال تحویل منو شوهرم رفتیم خونه ی بابام از اونجایی که بابام بزرگترین برادره عموهام مرتبت تماس میگرفتنو تبریک میگفتن
منم به عمم زنگ زدم خودمو شوهرم تبریک گفتیم
پسر عمم و دوست دخترش نشسته بودن اونور حتی حاضر نشد بیاد جلوی دوربین بگه سلام از همون دور حرف زد حالا اینارو داشته باشید تا امروز
من هفته دیگه اسباب کشی دارم و واسه اینکه دخترم خیلی کوچیکه کم کم وسیلهامو جمع میکنم
مامانم گفت امروز عمتو شوهر عمت میخوان بیان شماهم بیاین گفتم کارام زیاده وقت ندارم ولی عصر زنگ زدم بهشون گفتم چون نمیتونستم بیام گفتم اینجوری همدیگرو ببینیم دیدم عمم روشو کرده اونور و گفت آره نمیتونی بیای مگه چیه همه اسباب کشی میکنن به دخترت یاد میدی عید دیدنی نره و تبریک نگه داری تربیتش میکنی
منم گفتم مگه من بی تربیتم که دخترم بی تربیت بشه؟؟؟ گفت چرا به شوهرم زنگ نزدی تبریک بگی گفتم من زنگ زدم در دسترس نبوده شوهرمم پیام داده دیگه چیکار باید بکنم؟؟تو چرا نمیگی پسرت حاضر نبود بلند شه بیاد حرف بزنه گفت اون که تبریک گفت منم جواب دادم من به تو زنگ زدم اون از اون سر حرف زده خودش که زنگ نزده لطفا سرپوش روی کارای بچه هات نذار خودتونو نمیبینید گفت نه تو اینجوری نبودی گفتم ها میخوای بگی چون شوهر کردم شوهرم پرم کرده؟؟؟گفت بچه هام میان خونتون شوهرت امرو نهی میکنه بهشون
گفتم میگه با جوراب کثیف پاتو نذار زمین بازی بچه امرو نهی حساب میشه؟ تو جوراب میذاری دهنت؟؟؟
بعدش هم گفت اوکی تو اینجوری راحتی منم گفتم هرجور شما راحتین بعدش هم با مامانم خداحافظی کردم و قطع کردم
میبینید توروخدا
ملت ... خودشون بو نداره