مغزم دیگه نمیکشه
تو نوزادی پدر مادرم جدا شدن من مادرمو کلا ندیدم
با این که میدونست پدرمون یه ادم معتاد بیکار ولی گذاشت رفت
من که هیچ خواهر دوقلوی معلولمو میدونست چقدر بی پناهه ولی پشتشم نگاه نکرد رفت
ما حدودا ۲ ماهه بودیم که رفت ۲۴ سال شده ندیدمش اصلا
فقط چون فامیل دور هستش خیرش میرسه که همون موقع ها ازدواج کرده الان چند تا بچه داره
من که ببینمشم نمیشناسم
با مادر بزرگ پدری زندگی میکردیم الان ۱۵ روزی میشه مامانبزرگم فوت شده
خواهرم داره میره بهزیستی
منم که خونه این و اونم
همه دارن مامانمو نفرین میکنن از روز اول فوت مامانجون
ولی من برای خواهرم ناراحتم که تا اخر عمر میمونه تو بهزیستی
روی خانواده ندید
مهر مادری ندید
با اون قلب کوچیکش چه چیزا که تحمل نکرد
الانم که داغ دیده ولی داره میره