من ازدواج کردم و شوهرم هم خوبه یکم عصبی هس ولی در کل هوامو داره و مهربونه وضع مالیش هم عالی نه ولی خوبه
مادر من آدم به شدت بداخلاقی هس یعنی فک نکنم کسی بتونه تحملش کنه یجوریه که دوران مجردی از دستش میخواستم خودکشی کنم یا باید در برابر خواسته هاش کوتاه بیای یا دعوا را میندازه و اگه ببینه قصد دعوا نداری تمام تلاشش رو میکنه که آدم رو عصبی کنه
بعد من اینو که میبینم استرس میگیرم تولد بچم همه شادن این رفته تو قیافه عروسی میری این رفته تو قیافه خدا شاهده جشنی گردشی بریم از دماغم در میاره
به پدرم هم خیلی ظلم میکنه از یه طرف میخوام نرم خونشون از طرفی هم دلم برا باباجونم تنگ میشه چیکار کنم؟
الان هفته بعد جشن دارم دعوتش کنم؟ از یه طرف نمیشه دعوتش نکرد از طرفی جشن رو برام زهرمار میکنه