فروشنده میخواست من خداروشکر دیر رفتم یه خانم دیگه اومد همون لحظه که من رفتم دیدم دختره صاحب مغازه رو هل داد عقب با هم هر هر میخندیدن دختره لنگاشو قشنگ باز کرد من اینقد خجالت کشیدم اصلا نگفتم واسه کار اومد فقط قیمت کردم فرار کردم نمیدونم چرا مردا اینقد هولن قبلا همچین اتفاقی افتاد نمیدونم خدا منو دوست داره که همون لحظه دیدمشون یا منم باید مثل اونا باشم وگرنه کار پیدا کردن خیلی سخت شده