بچه ها من ۲۷سالمه الان ۱۸سالگی نامزدیم رو بهم زدم سر دخالت خانواده و پدرو مادرم راضی بودن خاله هام نزاشتن بعد پسره قیافه نداشت تریاک مصرف میکرد هر از گاهی تیپشم مثل قدیمی ها بود کفش نوک تیز از این مردونه ها اصلا یه چیزی ولی به شدت پولدار بود و مادر و خواهر مهربونی داشت محبتی خانوادش به من میکردن حد نداشت بعد هی خاله هام گفتن بهم بزن دل منو زدن الان پنج ساله عروسی کردم با یه شوهری که نه پول داره نه اخلاق نه خانواده درست حسابی روزی نیست به طلاق فکر نکنم آنقدر اذیتم میکنن و از سر خانوادش و خودش زیادیم باز یه جور رفتار میکنن انگار منت سر من گذاشتن پسرشون با من عروسی کرده از قیافه و دستپخت و زنانگی همه چی تمومم هیچی کم ندارم ولی به شدت قدرنشناس و عقده ای هستن همش پشیمونم میگم کاش بهم نمیزدم الان یه زن برای پسره گرفتن قیافه معمولی هم داره اندازه هفت هشت میلیارد زنه طلا داره و عروسی و مهمونیا دستانش پر طلاهای سنگینه و همرو خودشون براش خریدن ماشین خریدن براش دم به دقیقه تو بازاره خرید لباسنمیکردم و همه چی اصلا زندگی میکنه و بعد هر دقیقه برای اینکه منو غصه بدن طلا آویزون میکنه دختره بهترین لباس ها از جلو چشم من رد میشه و جاهایی که مهمونی و عروسیه اونو میارن جلو چشم من دروغ چرا حسادت میکنم بعدی تو مهمونی عروسیا با خواهر شوهره بلند میشم میرقصن میخندن جلو چشم من و بعد دختره و خواهر شوهره خیلی خودشونو دست بالا میگیرن با اینکه اصلا اینا به من نمیخورن و فاز برداشتن جواب سلام آدم رو به زور میدن من با لبخند میرم جلو سلام احوال پرسی اونا دماغشونو میندازن بالا و عروسشونم اینجورییه و انگار یادش دادن بزور سلام میدن و هر از گاهی همش پشیمونم چرا بهم زدم اگه شوهرم و خانوادش آنقدر بد نبودن و احساس کمبود بی ارزشی از طرفشون نمیگرفتم آنقدر احساس پشیمونی نمیکردم