دوتاشونم تروماى بچگى خيلى زياد داشتن
مثلا اونى كه دوسش دارم از وقتى كه چششو باز كرده پدر مادرش تو جنگ بودن باهم و هميشه اينارم كتك ميزده پدرشون ولى بعد اينكه اين ١٨سالش ميشه ميزاره ميره از خونشون و تا الان كه ٢٧سالشه به خونشون برنگشته
هيچ حمايتى از طرف پدر مادرشم نداره حتى خرجشونم ميده
پولداره هم كه باباش رسما يه روانى بدرد نخوره كه هميشه با مامانش دعوا داشته و چند بارى انقد كتكش زده بوده كه تا حد مرگ مامانش رفته بوده بعد اينكه اينم ميدونم باباش نزاشته بره سربازيو دانشگاه و عملا حس ميكنم هيچ اختيارى از خودش نداره
ولى اونجور كه تعريف ميكنن انگار پسره خودش خيلى مظلومه
ولى خب هر چى كه باشه حس ميكنم هيچ اختيارى از خودش نداره
خلاصه كه نميدونم چه تصميمى درسته دوتاشون تروما زياد داشتن و ممكنه به منم صدمه بزنن و عقده داشته باشن هرچند اونى كه دوسش دارمو مثل كف دستم ميشناسمش و ميدونم همش تو خودش ميريزه و هيچوقت بروزش نداده تا الان
نميدونم واقعا موندم