عروس خودم بودم
۳۱ سالم بود و دریغ از حتی یک خواستگار مناسب. خودم چهره و هیکل متناسبی داشتم از نظر تحصیلات و شغل هم خوب بودم. اون موقع دانشجوی دکترای مهندسی بودم و توی یکی از زیرمجموعه های وزارت نیرو کار می کردم. ولی متاسفانه بابام عادت های خیلی زشتی داشت و توی روستامون به چیزای بدی مشهور بود. دقیقا یعنی اینکه برای خانم های محل مزاحمت ایجاد می کرد. متلک می گفت، لمس می کرد و ...
همین بود که کسی دوست نداشت با ما وصلت کنه
نهایتا با شوهرم که همکارم بود و از شهر دیگه ای بود آشنا شدم. اون هیچ خبری از ما نداشت و شکر خدا توی تحقیقات هم کسی چیزی بهش نگفت.
حالا برادرام سفت و سخت وایساده بودن می گفتن ردش کن چون از نظر تحصیلات ازتو پایین تره 😂🤦♀️ و واقعا الان به شوهرم محل نمیدن چون میگن در شان ما نیست. حتی گفتن تو با این ازدواجت آبروی ما رو بردی!
تحصیلات خودشون هم آنچنانی نیست! شغل درست حسابی هم ندارن. یعنی شغلشون آزاده. تحصیلاتشونم در حد کارشناسی از دانشگاه آزاد و پیام نور. خیلی معمولی هستن خلاصه.
شما جای من بودین چطور برخورد می کردین؟