بعد از تمام دعوا ها که پیش اومد تو تاپیک های قبلی توضیح دادم یه دلخوری که تو دلم بود اومدم به شوهرم بگم و برطرف بشه بهش گفتم من از گذشته چیزی که دوست نداشتم تو رابطه منو با خانوادم محدود کردی بهم میگفتی با بابات بیرون نرو به خونه مامانت نرو من اذیت شدم
در جواب هم بهم گفت هر چی من بگم همونه باید همون کارو کنی تو از بین من یا خانوادت منو انتخاب کردی پس حرف حرف منه
در ضمن خودش کلا چسبیده به خانوادش میگه چون تک پسره لازمه که باشه
تنها چیزی که فهمیدم اینکه شوهرم یه آدم زورگو هست و من تمام این سال ها چون با خودم میگفتم من دوستش دارم با همه ی شرایط چرت و مسخرش کنار اومدم