همسرم به قول خودش از گیر دادن های من خسته شده
منم از اون خسته تر
میخوام جدا شم
خیلی بد دهن شده
از وقتی تو اینستا به رفیقاش پیام میده
فحش میده
میگه من مرد نیستم
حتی یه جمله خیلی خیلی زشتم گفت به خودش
حالا تصمیم دارم جدا شیم
گفت میخوای زندگی بکن
میخوای زندگی نکن
اصلا اینطوری نبود آدم با ایمانی بود
چشم و دل پاکه
منم نمیدونم چطور به پدرم بگم دیگه بریدم از این زندگی
همش منت میزاره که آره کارت رو دادم دست خودت و فلان
حالا بنظرتون چطور به خانوادم بگم؟
تا بچه نداري فرار كن
خدا کمکت کنه
بیشتر فکر کن بنظرم
اگه اول زندگی هستید
ازین دعواها میاد و میره
یکیتون نیم من بشه
اول برین مشاوره یه تلاشی کنین برا درست شدن زندگیتون
بچه داری؟چند ساله ازدواج کردی و زیر یه سقفین؟
اه حالم بهم خورد😑
غیر از اون حرف رفتارای دیگه ای نداره؟
ن خودتون حل کنید
هنوز همدیگرو نتونسین درک کنین
۴ سال گذشته همیشه تو همه امور من مقصرم همیششششه
از بی توجهی هاش
خسته شدم
یکبار نشد بدون اینکه بگم از یه چیزیم تعریف کنه
حتما خودم باید قبلش یه چیزی بگم
همه از زیباییم تعریف میکنن
تعریف از خود نباشه
ولی این مرد همیشه خسته ست
جدیدا سر اینستا نصب کردن دعوامون شد
جلو مامانم گوشیو پرت کرد برای اولین بار
البته منم جلو مامانم زدمش انقد که حرص تو دلم بود و پری بودم
البته میگه برام مهم نیست میخوای باش میخوای نباش
باورت میشه برای اولین بار جی گفت
گفت میخوام برم فلان زن بزارم رو خودم
من مرد نیستم
منم گفتم تف بهت واقعا نیستی
بعد به دین فحش داد این چ دینیه که من توش مرد نیستم
اصلا از تعجب دهنم باز مونده بود باورم نمیشد عوضی
بخدا انقد بهش محبت کردم
همش سرش تو گوشیه و کلیسای مسخره دیدن
سرشم در میاره میگیره میخوابه
با این حال که یه روز درمیون کارش
حالم از این زندگی بهم میخوره
خسته شدم
بهش محبت میکنم
گاهی روش حساسم
ولی در نهایت میگه همش بهم میچسبه و درگیر منه
