بهمون برگه داده بودن بعد تو برگه نوشته بود که من یه دختر ۱۹ ساله دارم که خودمم ۴۵ سال دارم اسمم مثلا تهمینه هست بعد آرمیتا اومده ازمون شارژ بگیره بعد منم بهش یچی آروم گفتم ولی اون بهم گفت به شما هیچ ربطی نداره مثلا دخترم اومده با این آرمیتا دست به یقه شده منم جداشون کردم این آرمیتا رو بردم نصیحتش کردم اون همش حاضرجوابی میکرد و تهمت میزد بعد بهم گفت از اولشم شما بهم حسودیتون میشد منم چشمامو خون گرفته بود روی اعصبانیتم آتیش ریخته بودن انگار بهش گفتم تو یه بی عرضه ای بعد میله رو ورداشتم زدم به جمجمه اش که صدای شکست جمجمه اش اومد منم فرار کردم🫠در واقع نباید میگفتم زدم به جمجمه اش چون که اینو گفتن دیگه جمع نشد من قاتل حساب اومدم🔪🕯