بچه ها من ب خودم ازرهمه لحاظ میرسم شاید تیپ سوسول موهام بریزم بیرون ولی هیچ وقت دوست پسر نداشتم
خانوادم خیلی سختگیربودن مامانم اصلا روی تربیت داداشم کار نکرده خیلی لوس بار اورده
داداشم الان ۳۱ سالشه ولی تعصب داره ب شدن بدبینه
من ازدواج دومم هست ازدواج اولم ب شدت روانی شده بودم از دست همسر سابقم هیچ جا منو نمیبرد و من تنها بودم یک دختر از همسر سابق دارم شب روز با دخترم گریه میکردیم توشهر غریب از ترس نمیتونستم برم سرویس تو حیاط ادرار کنم همسر سابقم مارو ول میکرد و پی لاس بازی هرچی تحمل صبوری کردم خوب نشد
الان ازدواج مجدد کردم تایم آشناهی ب همسرم گفتم یک دختر دارم و نگران دخترمم بهم میگفت درکت میکنم و صبر کن یکی دوسال بعد ازدواج بیاد خونمون
یبار نمیدونم حالت عصبی بود گفت کی گفته بعد یکی دوسال بیاد خونه؟؟ گفتم خودت گفتی خلاصه هیجی نگفت گفت من آرامش میخام
دخترم پنج سالشه سی روز پیش باباشه و ما بقی پیش منه
روز خواستگاری جلوی جمع گفتم دخترم وقتی میاد خونم باید نونی ک میخوره حلال باشه باید راۻی باشی همسرم هیچی نگف و خیلی خیلی کم حرفه
خیلی شوهر خوبیه برای من خیلی😢
بعد چهل روز دخترم اوردن خونه بابام من مدام گریه میکردم ک دخترم باید پیشم باشه
چند روز با همسرم قهر کردم ک
نیاز دارم ب وجود دخترم 😭😭
اخه دخترم وقتی دوساله بود من جدا شدم از باباش و رفتم خونه بابام خونه پدرم آرامش نیس
یباار همسرم منو سوپرایز کرد و دخترم اورد پیشم
دلم میخواست وجود دخترم تووخونم حس کنم ک الان دارم حس میکنم و همسرم هوای من و دخترم خیلی داره و خدای دخترم آرومه خیلی آرومه
رفتارش باعث بی آرامشی همسرم نمیشه
حالا دیشب رفتم خونه بابام چون همسرم رفته بود عروسی دوستش مامانم مدام میپرسه شوهرت خوبه اخلاقش؟؟
باهات خوبه اون شوهرت بهتر بود یا این؟
میگم این بهتره بعد هی سوال میکنه هی سوال بعد میگه چرا دخترت رو میاری پپیش خودت بزار اینجا باشه
گفتن وقتی طزف راۻی هست چرا نیارمش
دخترمم گریه میکرد ک منم میام
وقتی سوار ماشین همسرم شدم دیدم همسرم ب من و دخترم دو پرس غذا گرفته ـ بچه ها دخترم واس اول مهر دیگه پیش پدرشه من دیگه شاید دخترم کم ببینم
قۻاوت کنید شما